نهضت گشتالت توسط مقاله ورتایمر در باره حرکت آشکار که در سال ۱۹۱۲ انتشار یافت شروع گردید.
اگر چه مکس ورتایمر را بنیان گذار روانشناسی گشتالت می دانند، با این حال، او از همان ابتدای شکل گیری این روانشناسی با دو نفر دیگر، به نام های ولفگانگ گهلر و کورت کافکا همکاری نزدیک داشت، و این دو نفر همدستان ور بنیان گذاری روانشناسی گشتالت به حساب می آیند.
چنین به نظر می رسد که نهضت گشتالت زمانی آغاز شد که ورتایمر، هنگام مسافرت به شهر رایلند به قصد گذراندن تعطیلات، به یک اندیشه تازه دست یافت.
اندیشه تازه ورتایمر این بود که اگر دو نور مختلف با نرخ معینی خاموش و روشن بشوند در بیننده این تصور را می کنند که تنها یک نور است که به پس و پیش می روند .
ورتایمر، پس از این تجربه، قطار را ترک کرد و یک حرکت نما (دستگاهی که برای نشان دادن محرک های دیداری با نرخهای متفاوت به کارمی رود) خریداری کرد و در اتاقی که برای اقامت خود در مسافرخانه کرایه کرده بود با آن تعداد زیادی آزمایش کوچک انجام داد.
ورتایمر این حرکت ظاهری را پدیده فای نامگذاری کرد.
این کشف ورتایمر تأثیر عمیقی بر تاریخ روانشناسی به جای نهاد.
اهمیت پدیده فای
این پدیده با عناصری که آن را به وجود می آورند فرق دارد
احساس حرکت را نمی توان به وسيله تحلیل هر یک از دو نوری که روشن و خاموش میشود تبیین کرد؛ تجربه حرکت به نحوی از ترکیب عناصر به دست می آید.
به همین دلیل، طرفداران مکتب گشتالت معتقد بودند که گرچه تجربه های روانشناختی از عناصر حسی ناشی می شوند، اما با خود این عناصر حسی تفاوت دارند.
روانشناسان گشتالت بر این باور بودند که تجارب پدیدارشناختی (مثلا حرکت ظاهری) از تجربه حسی (مثلا نورهایی که خاموش و روشن می شوند) به دست می آیند، اما نمی توان آنها را از راه تحلیل تجربه پدیداری به اجزای تشکیل دهنده شان فهمید. یعنی تجربه پدیدارشناختی با اجزای تشکیل دهنده آن تفاوت دارد.