چکیده 

خانواده به لحاظ قدمت، ابتدایی ترین و از لحاظ گستردگی، جهان شمول ترین نهاد اجتماعی است. کیفیت روابط درون خانواده، نقش بسزایی در شکل گیری نگرش ها و بازخوردهای اجتماعی اعضای خانواده دارد و پایه و اساس روابط دورن خانواده بر محور زن و شوهر استوار است. یکی از آسیب هایی که در کمین روابط زن و شوهر نشسته است " طلاق عاطفی " است. تنها در جامعه با مساله طلاق شرعی مواجه نیستیم و گاهی در خانواده ها طلاق عاطفی رخ می دهد و باعث ایجاد روابط عاطفی ضعیف در خانواده می شود؛ در طلاق عاطفی بنا به شرایط عرفی حاکم در جامعه، زن و مرد ترجیح می دهند زیر یک سقف زندگی کنند ولی هیچ رابطه احساسی میان آنها وجود نداشته باشد.  از این رو پژوهش حاضر به بررسی مسئله طلاق عاطفی از نگاه زنان پرداخته، بدین منظور در این پژوهش از روش توصیفی- تحلیلی استفاده به عمل آمده است نظریات مورد استفاده در این پژوهش در دو سطح خرد ( نظم خرد چلبی، مثلث عشق استنبرگ، نظریه همسان همسری) و سطح کلان ( نظریه کارکرد گرایی ساختاری پارسونز، بحران ارزشها و نظریه کالینز) مورد بررسی قرار گرفتند. در سطح کلان می توان گفت امروز نهاد خانواده برخی کارکردهای خود را از دست داده ، نقش های جنسیتی و الگوهای حاکم بر روابط زن و مرد بواسطه شرایط فراهم شده برای تحصیل و اشتغال زنان با تغییر مواجه شده است. در سطح خرد نیز، عدم شناخت همسران  از ویژگی های یکدیگر، ازدواج افرادی که از لحاظ بسیاری ویژگی ها ناهمسان هستند، عدم صمیمیت زوجین و دخالت خانواده ها و .... از عواملی تلقی می شوند که روابط زوجین را خدشه دار می کند.