مخالفت حضرت با بيگاري و كار اجباري
در زمان خلافت امير المؤمنين عليه السلام مردم كي از اقاليم نزد آن حضرت آمدند و چنين معروض داشتند : در سرزمين ما آثار نهري هست كه گذشت زمان و حوادث روزگار مجراي آن را انباشته و ما را از فوائد آن محروم داشته است و هرگاه حفر آن نهر تجديد شود ، در آبادي اقليم و رونق زندگي ما تأثيري به سزا خواهد داشت . سپس تقاضا كردند كه اميرالمؤمنين عليه السلام به حاكم آن اقليم فرمان دهد تا ايشان را به بيگاري وا دارد و به حفر آن نهر بگمارد.
حضرت علي عليه السلام چون سخن ايشان را شنيد ، نسبت به تجديد حفر نهر ابراز علاقه كرد ، ولي با موضوع بيگاري و كار اجباري ـ با آن كه مورد رضا و موضوع تقاضاي خودشان بود ، موافقت نكرد و نامه اي به اين مضمون براي « قرظهْْ بن كعب » حاكم آن اقليم انشاء فرمود : گروهي از حوزه ي مأموريت تو نزد من آمدند و گفتند كه ايشان را نهري است كه متروك و مطموس شده و اگر ايشان آن را حفر و استخراج نمايند ، سرزمين هايشان آباد خواهد شد و به پرداخت همه ي خراج خود قدرت خواهند يافت و درآمد مسلمين از جانب ايشان فزوني خواهد گرفت . ايشان از من خواهش كردند كه نامه اي براي تو بنگارم تا ايشان را به كاري بگماري و به كندن نهر و تأمين هزينه ي آن مجبور سازي . ليكن من عقيده ندارم كه كسي را به كاري كه دوست ندارد ، وادارم و به بيگاري و كار اجباري بگمارم . بنابر اين ، هركدام از ايشان را كه به طيب خاطر مايل به كار باشد ، به كار بگمار . ولي چون نهر ساخته و پرداخته شود ، متعلق به كساني خواهد بود كه در تجديد آن كار كرده و زحمت كشيده اند ، نه آن كساني كه از كار خودداري كرده اند .
دقت در اين فرمان نشان مي دهد كه اميرالمؤمنين عليه السلام كه مفسر قرآن و مبيّن حقايق اسلام است ، در اين فرمان ، دو اصل مهم از اصول مربوط به كار و پاداش را پايه گذاري كرده كه يكي حق آزادي كار و خودمختاري كارگر است و ديگري تخصيص درآمد و منفعت كار به طبقه ي زحمتكش و مولّد ثروت است. و اين دو اصل از اصول مهم عدالت اقتصادي است كه قرن ها پيش از آن كه فلاسفه اجتماع و نوابغ اقتصاد به آن توجه كنند از طرف اميرالمؤمنين عليه السلام تأسيس شده است .
عزل قاضي
تحقيق و تتبّع در تاريخ قضايي اسلام نشان مي دهد ، كه بازرسي در امور قضاء با دقت كامل به عمل مي آمده و حتي كوچكترين تخلفي از موازين عدالت مورد مؤاخذه قرار مي گرفته است. چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام ابوالاسود دوئلي را در همان نخستين روز كه به منصب قضاء گماشته بود ، معزول كرد و ابوالاسود ، چون فرمان عزل خود را دريافت داشت ، حيران و سراسيمه شد و نزد اميرالمؤمنين عليه السلام شتافت و گفت :
يا اميرالمؤمنين ! علت عزل من چيست ؟ در صورتي كه من ، به خدا قسم ، نه خيانت كرده ام و نه متهم به خيانت شده ام ! اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : تو در دعوي خود صادقي و در انجام وظيفه شرط امانت را رعايت كرده اي . لكن بازرسان به من اطلاع داده اند كه چون متداعيين نزد تو به محاكمه مي آيند ، تو بلندتر از ايشان سخن مي گويي !
قاتلي و مقتولي
رئيس شرطه ي مدينه اجازه گرفت و با گروهي انبوه از مردم كه در پي او بودند ، همگي به محضر قضاء اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدند و متهمي را كه در قبضه ي چهار نفر از افراد شرطه بود ، به حضور آوردند . هر دو دست متهم آلوده به خون بود و خنجري خون فشان در دست راست داشت و كشته ي به خون آغشته اي به دنبال او روي دوش مردم حمل مي شد و جمعيت انبوه كه هر لحظه رو به فزوني مي رفت ، با بانگ و هياهويي مانند رعد تقاضاي قصاص داشتند . متهم در ميان اين غوغا و در چنگ رجال شرطه ، رنگ چهره را باخته و قوّه ضبط حركات خود را از دست داده بود و مانند برگ بيد در برابر تندباد مي لرزيد .
گزارش رئيس شرطه :
رئيس شرطه در محضر قضاء گزارش خود را اين گونه آغاز كرد : « ما اين مرد مجرم را در نزديكي اين جسد خون آلود در حالي دستگير كرديم كه خنجر خون فشان را در دست داشت و اين پيكر بي جان ، هنوز در ميان خاك و خون دست و پا مي زد و جز اين مجرم كسي در نزديكي آن صحنه نبود. از اين رو ترديد به خود راه نداديم كه همين مجرم بندي كه او را به حضور آورده ايم قاتل است و تحقيقات نيز ثابت ساخته است كه مقتول از طبقه ي متوسط جمعيت بوده و هيچ كس با او سابقه ي خونخواهي و خصومتي نداشته و او به طرف منزل خود رهسپار بوده است و ممكن است كه در طول راه ، ميان او و اين مرد بندي مشاجره اي در گرفته و كار ايشان به اين صورت فجيع پايان يافته باشد .
متهم به جرم خود اعتراف مي كند :
اميرالمؤمنين عليه السلام به بازپرسي از متهم پرداخت و فرمود: « آيا تو اين مرد را كشته اي ؟ » مرد بينوا گفت : « آري » و آن گاه دم از سخن فرو بست و از توضيح بيشتري درباره ي علت و ظروف جرم و كيفيات و حالات نفساني كه در ارتكاب جرم مؤثر بوده خودداري كرد .
حكم اعدام
بديهي است دستگاه قضاء در چنين شرايط و اوضاع ، جز صادر كردن حكم اعدام چاره اي نداشت . زيرا از يك طرف دستهاي خون آلود و خنجر خون فشان متهم و از طرفي پيكر آغشته به خون مقتول و از طرف ديگر گزارش رئيس شرطه و مهم تر از همه اعتراف صريح متهم كليه طرق و ابواب احتمال برائت را بر روي او مسدود ساخته بود.
از اين رو اميرالمؤمنين عليه السلام با آن كه آثار بي گناهي را در چين و شكن هاي جبين متهم مي خواند ، راهي جز صادر كردن آن حكم نمي ديد . خاصه آن كه سيل خروشان جمعيت زواياي مجلس را از فرياد تقاضاي قصاص به اهتزار آورده بود. باري ، اميرالمؤمنين عليه السلام با صادر كردن حكم قصاص ، هياهوي جمعيت انبوه را فرو نشاند . ولي اجراي حكم را به بعد از نماز عصر موكول كرد و فرمود تا متهم را به زندان بردند.
يك پيشامد ناگهاني و برخلاف انتظار :
در اين ميان كه پاسبانان متهم را به طرف زندان مي بردند ، مردي از ميان جمعيت به ايشان شتافت و فرياد زد كه لحظه اي در بردن زنداني درنگ كنيد.
آن گاه فريادكنان نزد اميرالمؤمنين عليه السلام رفت و گفت : « يا اميرالمؤمنين ! مرتكب جرم ، اين مرد متهم نيست . او بي گناه است و قاتل منم ! » اين پيشامد ناگهاني جمعيت را به اهتزاز درآورد و بانگ تكبير از هر سو بلند شد و چون اندكي غريو مردم فرو نشست ، اميرالمؤمنين عليه السلام آن مرد را نزد خود خواند و از داستان او پرسيد. مرد با كمال صراحت و با لحني كه از اطمينان شخص واثق و آرامش خاطر فرد مؤمن حكايت مي كند ، اعتراف نخستين را تأييد و تأكيد نمود و مسئوليت قتل را بر عهده گرفت . داستان اين دو مرد كه هر دو اعتراف به قتل كرده و خود را در چنان دادگاهي مهيب در معرض حكم قصاص و شستن دست از جان و جهان قرار داده بودند ، بهت و حيرتي سخت در تماشاچيان صحنه ي قضاء به وجود آورده و فكر اين كه كدام يك از آن دو صادق در دعوي و قاتل حقيقي است ، بر ابهام و حيرت جمعيت افزود .
قرار گرفتن در برابر امر واقع :
در اين هنگام اميرالمؤمنين عليه السلام متهم نخستين را فراخواند و از علت اعتراف كاذب خود به قتل باز پرسيد. مرد گفت : من مردي قصابم و در سراي خود گوسفندي مي كشتم و كارد آلوده به خون گوسفند در دست من بود ، در اين هنگام آواز حزيني از خرابه ي نزديك خانه خود شنيدم و با همين كارد كه در دست داشتم ، به تعجيل بيرون دويدم . چون اين مرد كه قاتل حقيقي است ، صداي پاي مرا شنيد ، از بالاي ديوار پرد و ناپديد شد و من خويش را در كنار اين كشته يافتم . از اين كشته يافتم . از اين رو سخت ترسيدم و از آن جا بيرون دويدم و در همين احوال پاسبانان رسيدند و مرا گرفتند و مردم به صداي بلند مرا قاتل و جاني خواندند و هنگامي كه مرا به محضر قضاء آوردند ، قرائن و امارات بر اثبات مجرميت من چنان فراهم شده بود ، كه فرصت انكار در اختيار من نگذاشت و به ناچار اعتراف كردم و كار خود را به خداي چاره ساز تفويض نمودم .
اميرالمؤمنين عليه السلام به ديده ي استفهام به جانب معترف نگريست و او نيز همه ي اين داستان را تأييد كرد و هنگام آن فرا رسيد كه حكم حق و فرمان عدالت درباره ي قضيه صادر گردد .
قضيه بار ديگر در جريان حكم واقع مي شود:
پشتیبانی 24 ساعته :
09909994252
برچسب ها:
تحقیق مخالفت حضرت علی بيگاري كار اجباري