الهيات فلسفي اسلامي
ميخواهم آثار دشوار سيد حسين نصر را بر اساس سخنرانيهاي گيفورد(lecture Gifford) ، با عنوان معرفت و امر قدسي(Knooleadge and the Sacred) بررسي كنم كه در تكملهِ آن چند سخنراني بِجا در باب ملاصدرا و مولاي روم افزوده شده، اين دو شخصيت، وجوه تفكري را مجسم ميكنند، كه نصر در قبولاندن آن به ما اصرار ميورزد، اما وي با توجه به بحث گستردهِ سخنرانيهاي گيفورد، همراه با حوزهِ طرح آن، تصميم گرفت كه گفتار خود را آشكارا در جهتي تطبيقي پيش ببرد. بدين ترتيب وجه تفكر اشراقي نيز كه نصر مدتها در جلب مخاطبان غربياش به آن با دشواري هايي مواجه بود، اينك خاستگاهي براي گفتگوئي روشني بخش و متقابل به شمار ميآيد. من قريب بيست سال به جستجوي آثاري از تفاهمات متقابل در ميان انديشمندان يهودي، مسيحي و مسلمان، مشغول بودهام -- به ويژه در قروني كه پژوهشهاي فكري آنها با هم تلاقي پيدا كردهاند. سخنرانيهاي نصر دقيقاً همين تفاهمات را به من القا ميكنند. با اين همه انديشههاي گستردهاي كه سيد حسين نصر به مدد آنها به اين امر دست مييابد، از سنت ايراني (يا اشراقي) خاص وي سرچشمه ميگيرد، و به او اجازه ميدهد كه لبهِ تيز انتقاد خود را از سرنوشت فلسفه غرب تيزتر كند - اين انتقاد توازي چشمگيري با انتقادهاي پير هادت(Pierre Hadot) دارد كه من ضمن اداي دين به او، در قرائت انتقادي خود از اثر نصر مواضع آن را به كار خواهم گرفت. افزون بر آن، فرصت ورود به اين گونه گفتگو را بايد خوشامد گفت، زيرا اين فرصت با پرداختن به دانش پژوهي مسلمان كه صريحاً از نگرگاه ايمان يك مسلمان ما را مخاطب ميسازد، كار تطبيقي مرا به فرجام خوشي ميرساند. با اين همه ترديد دارم كه اگر به شركت در اين همايش دعوت نميشدم، به طريق ديگري جرات ميكردم از عهده اين مهم برآيم. زيرا تا كنون احترام من به اثر نصر و شخصيت خود او باعث شده تا از نوشتههاي گوناگون ايشان بهره فراواني ببرم و به همين دليل در پرداخت انتقادي به اين نوشتهها مسامحه كردهام.
به علاوه، وقتي نخستين بار سخنرانيهاي گيفورد منتشر شدند، حالت گفتمان آنها چنان بود كه مرا به درنگ و تأخير واداشت و از آنجا به علت همان احترام و گرامي داشت تمايلي به در افتادن با اين نوشتهها نداشتم. سرانجام احساس اداي تكليف در ورود به اين گفتگو بر اكراه و نگرانيهاي آغازين غالب آمد و هر چند نگرانيها هنوز رفع نشده بودند، اكنون امكان بيان آنها در مقياسي وسيعتر ميسر گرديد كه سخن رانيها خود فراهم آورده بودند. افزون بر آن، مواجههِ فكري با اثر ملاصدرا در همايش بهار 1999 در تهران مرا به شيوهِ تفكر اشراقي سوق داد. نصر ميكوشد تا اين طريقت فكري را در عينِ نگاه تقديرآميزش به ديدگاههاي ديگر به ما بفهماند. در نهايت بايد بگويم كه من عبارت الهيات فلسفي(Philosophical theology) را به عنوان بديلي بر تئوسوفي پيشنهادي نصر، ترجيح ميدهم. سرانجام مطلبي نيز دربارهِ اين طريقت فكري(theology Philosophical) بايد گفت كه من آن را به عنوان بديلي بر كلمه تئوسوفي(theosophy) كه نصر آن را ترجيح ميدهد، پيشنهاد ميكنم. من بر آنم كه به كارگيري واژه تئوسوفي در غرب يكسره ناممكن است؛ در واقع، قرائت انتقادي مبسوط نصر در نخستين سخنراني ما را به ملاحظه اين نكته ياري ميدهد كه چرا بازتابهاي طنين اين واژه به هر معنايي كه از آن مراد كنيم، با توجه به تاريخ اخير كاربرد آن، همچنان ابهام آفرين ميماند. افزون بر آن، من با واگذاشتن واژهِ فلسفه كه سقراط و نيز افلاطون در توضيح و شرح وبيان آن عملاً بسي دقت به خرج دادهاند، موافق نيستم. در همين جاست كه نقد پير هادت ميتواند، به مدد بازگرفتن واژهِ فلسفه به جاي واگذاري آن به واژهاي ديگر، مكمل نظر نصر قرار گيرد. با اين همه من اين تك واژه را به عبارت ذاتاً مكمل "فلسفهِ الهي" بسط دادهام تا بدين طريق براي اعادهِ همان ابعادي كه نصر (و هادت) سرسختانه از آن دفاع ميكنند، اهتمامي صورت گيرد. ساختار معنايي "الهيات فلسفيPhilosophical theology"، قريب به ساختار اضافه در زبان عربي است كه مطابق آن دو اسم در كنار هم قرار ميگيرند تا مانند "خانهِ خانواده(Family house) " يكي نقش واصف ديگري را1 ايفا كند. در چنين مواردي، ساختار اضافي با پيوند دو كلمه به يكديگر نسبت وصفي متقابلي را براي هر دو كلمه بنا مينهد. البته ميان زبانها تفاوت هايي وجود دارد، چنانكه اين مقايسه ما را در نشان دادن اضافهِ صفت به اسم در انگليسي ياري ميكند: الهيات(theology) به آنچه ما مشخصاً در جهت اهتمام به بيان نسبت امر وحداني(the one) به آنچه كه هست انجام ميدهيم، اطلاق ميگردد؛ واژه فلسفي(Philosophical) شيوهاي را كه برگزيدهايم وصف ميكند، زيرا واقعياتي كه در حيطهِ پژوهش ما قرار دارند، جز از طريق كاربرد ابزار فكري لازم و ضرور قابل درك نميشوند. با اين همه ادغام يا همجواري اين دو واژه بايد به يادمان آورد كه پژوهش هايي از اين گونه چه بسا هم براي فلاسفه و هم براي الهي دانها نامأنوس به نظر آيند، زيرا نتيجه ادغام يك واژهِ پيوندي ناب(genuine hybrid) است. بدين لحاظ، الهيات فلسفي نميتواند ذيل "فلسفه دين" مندرج گردد، زيرا فرض و ادعاي اينآموزه، بر آن است كه احكام و گزارههاي ايماني به محك و ملاك جنسي فلسفه تحويل ميگردند، و اين احكام، احكامي هستند كه وقتي عبارت ما بر اشتغال به الهيات تأكيد دارد،به طور رايج به ذهن متبادر ميشوند. معهذا تأملات ما چه بسا از نظر الهي دانها نيز نامربوط تشخيص داده شود، زيرا اغلب متفكران متعلق به سنت ابراهيمي به ندرت قدرت تحمل (و ذوق) آن تفكراتي را دارند كه آنها را ملزم ميكند تا با توسل به ابزار مفهومي، كه بحق نابسندهاش ميشمرند، پذيرههاي ايماني شان را به پرسش كشند. با اين همه كسان ديگري از ميان ما، از جمله خود من و نصر، بر اين امر واقفيم كه پژوهش بشري در امور گوناگون از جمله الوهيت به سهولت نميتواند از ابزار مفاهيم چشم پوشي كند، حتي اگر اين پژوهشها به گونهاي باشد كه در همين ابزار نيز تحول و دگرديسي ايجاد كند. 1) سخنرانيهاي گيفورد: معرفت و امر قدسي بنابراين همانطور كه نصر در ارائه و معرفي مؤثر سنت اشراقي اش به روشني نشان ميدهد، در چنين پژوهشهايي عقل و ايمان متقابلاً ميتوانند مناط اعتبار قرار گيرند. در حقيقت، به سبب همين مناط دو جانبه است كه به نظر من او به مشاركتي(mutuality) رسيده است كه گاه واژه هايي كه او در بيان علم قدسي(Scientia Sacra) به كار ميبرد، آن را نقض ميكند. شايد در واقع مفهوم "ايمان" آنگونه كه من مراد ميكنم با اهتمام نصر در شرح و بيان فهمي كه علم قدسي در طلب آن است، تفاوت عميقي داشته باشد، معذالك من بر آن نيستم كه اين تفاوت به تفاوت ايمان مسيحي و اسلامي راجع ميگردد. به طور خلاصه، من در ملاحظات انتقادي خود آنقدر جرات به خرج خواهم داد كه بپرسم آيا آنچه نصر عرضه ميكند، موجب واگذاري چيزي از سنخ يگانگي و بي مانندي وحي و مكاشفه به هنجارهاي آن چيزي نميشود، كه او خود آن را "شهود عقلي(intellectual intuition) " ميخواند و آن ادراكي است كه حصول آن تنها براي بعضي از مشايخ(adepts) يا عرفا و اهل راز(gnostics) ميسر است و در عين حال آشكارا قائم به آن مكاشفهاي(revelation) است كه او خود سرسختانه از آن جانبداري ميكند. وي تأكيد ميكند كه مكاشفه براي چنين عرفانيgnosis در حكم "امر انصرافناپذير(sine qua non) " است. - آدمي "نيازمند مكاشفهاي است كه تنها آن ميتواند خرد را در او فعليت بخشد و آن را در ايفاي نقش درست اش هدايت كند." (148)2 در عين حال شرح و بيان عرفان به اين نحو مانع از ترسيم و تشخيص اين امر ميشود كه چگونه مناسبت انساني مكاشفه و ايمان براي اين وجه فريد و يگانهِ ادراك ضرورت دارد. دست كم، نصر تا فصل پاياني كتابش يعني "شناخت امر قدسي،همچون رستگاري" از بيان اين مطلب سر باز ميزند. در اين فصل است كه او "شهود عقلي" را در مقابل آنچه نامش را "دانش محقق(realised knooledge) " ميگذارد، ابتر و ناكامل ميداند و آن دانشي است كه مستلزم تخصيص شخصي(personal appropriation) از طريق "تمرينات روحي" (اصطلاح هادت) است. بنابراين پيشنهاد من به عنوان يك خواننده آن است كه فصلهاي اوليه در پرتو فصل پاياني بازخواني شود، همچنانكه ميتوان از طريق طرح دوبارهِ آنچه ارسطو در باب "انسان اشرف(managnanimous man) " ميگويد با توجه به تأملات بعدي وي در مورد دوستي كتاب اخلاق وي را به شكلي ديگر دريافت. و اين قياس نه چندان بي مناسبت است، زيرا همانطور كه به باور من استدلال ارسطو در جانبداري از فضيلت، اگر به مدد ديدگاههاي نسبي آثار بعدي وي به شكلي ديگر دريافت نشود، به وخامت خواهد گراييد، بر اين باور نيز هستم كه فصل پاياني كتاب نصر به ارائهِ طريقي ميپردازد كه اظهارات اوليهِ او در باب عرفان و اوصاف آن را به طريقي مستحكمتر با سنتهاي ايماني يكپارچه ميكند، و اين دقيقاً به منظور گراميداشت يادداشتهاي پيشگويانهِ وي در مورد سنت است كه خود به روايت انتقادي آغازين كتابش در باب "دانش و تقدس زدايي آن" جاني تازه ميبخشد. سه سخنراني بعدي به ارائه شرح و تفسير سازندهاي دربارهِ سنت، طريقي كه سنت از اهتمام هايي براي بازيافت امر قدسي خبر ميدهد و چگونگي سرچشمه گرفتن علم قدسي از اين بازيافت، ميپردازد. حاصل بحث نگرگاه مكان
پشتیبانی 24 ساعته :
09909994252
برچسب ها:
تحقیق الهيات فلسفي اسلامي