بخشی از متن:
مقدمه
آلپورت نظریه شخصیتی را مطرح کرد که تاکید آن بر بی نظیر بودن افرادی است که از سلامت روانی برخوردارند و به صورت تاثیر گذار در جهت اهدافی تلاش میکنند که آنها را هشیارانه تعیین کرده اند. نظریه او در واکنش به روانکاوی و رفتارگرایی به دست آمده است، ولی با این حال موضع آلپورت یک موضع میانه رو بوده است. هدف او به جای کنار گذاشتن یافته¬های نظریه ی روانکاوی و رفتارگرایی، تکمیل آن ها بود. او همیشه به خاطر اینکه این نظریه ها ماهیت فردی را نادیده می گرفتند مخالف بود.
پس از دیدار با فروید در وین، آلپورت به این فکر افتاد که فروید همه چیز را به انگیزههای ناهشیار نسبت میدهد و این نمیتواند صحیح باشد به همین دلیل، در مورد انگیزش، باید یک نظریه ی دیگر ارائه شود. آلپورت، در نظریه ی خودش، به تفحص در قسمت تاریک شخصیت نپرداخت. او با تأکید فروید روی انگیزههای ناهشیار مخالف بود. به نظر او فروید آنقدر به دفاع های روان رنجورانه آدمی خو گرفته که از انگیزش آشکار آنها کاملا غافل شده است. آلپورت اظهار داشت تجربه ی دیدار با فروید به او فهماند روانشناسی ژرفانگر خیلی در اعماق روان غرق میشود، بنابراین بهتر است روانشناسان قبل از بررسی طبیعت ناهشیار مردم، ابتدا به انگیزه های آشکار و هشیارانه آنان بپردازند. او معتقد بود که سایق های جاری افراد را با انگیزه می کنند نه رویدادهای گذشته و افراد از آنچه انجام می دهند آگاه اند و در عین حال، می دانند که چرا آن را انجام می-دهند.
آلپورت با گرد آوری اطلاعات از آزمودنی های بیمارگون مخالف بود. فروید بین شخصیت بهنجار و نابهنجار پیوستاری می دید در حالی که آلپورت آن ها را متمایز می دانست.آلپورت شخصیت را مجزا یا ناپیوسته در نظر داشت. نه تنها هر کسی از دیگران مجزا و متمایز است بلکه هر فرد بزرگسالی از گذشته خود جداست. رفتار کودک را امیال و بازتابهای زیستی ابتدایی سوق می دهند در حالی که عملکرد فرد بزرگسال از نظر ماهیت بیشتر روان شناختی است. به عبارتی دو شخصیت وجود دارد: یکی برای کودکی و دیگری برای بزرگسالی. تجربیات کودکی شخصیت بزرگسالی را محدود نمی کند. بنابراین آلپورت نظر منحصر به فردی درباره ماهیت شخصیت دارد. او به جای ناهشیار بر هشیار و به جای گذشته بر حال و آینده تاکید دارد. او به جای اینکه عمومیت یا شباهت هایی را در گروه های بزرگی از افراد مطرح کند، بر بی همتایی شخصیت تاکید کرد و ترجیح داد به جای شخصیت نابهنجار، شخصیت بهنجار را بررسی کند.
آلپورت و کتل از جمله اولین پژوهشگران شخصیت بودند که پیشنهاد کردند عوامل ارثی شخصیت را شکل می دهند و شاید از نظر اهمیت در ردیف عوامل محیطی باشند.وراثت مواد خام را برای شخصیت تامین می کند (مانند جثه، هوش، خلق و خو) که امکان دارد شرایط محیط ما آنها را شکل داده و گسترش دهند یا محدود کنند.
آلپورت برای مشخص کردن صفات (گرایشات شخصی) به شهود و استدلال قیاسی بیشتر از روش های ریاضی متکی بود. ولی کتل و آیزنک برای مشخص کردن صفات، روش منظم تری (تحلیل عاملی) را به کار می بردند ولی روش تحلیل عاملی مورد استفاده این دو نفر متفاوت بود، به همین دلیل به صفات متفاوتی دست یافتند.
تعریف شخصیت
آلپورت، شخصیت را این گونه تعریف میکند: «شخصیت، سازمان پویای نظامهای بدنی و روانی است که چگونگی سازگاری اختصاصی رفتار و افکار فرد را با محیط مشخص میکند» مقصود آلپورت از "سازمان پویا" این است که شخصیت، در عین این که همه عناصر تشکیل دهندهاش با هم ارتباط و پیوستگی و همکاری دارند، همواره در رشد و تغییر و تحول است؛ ضمنا فعالیتهای بدنی و روانی از هم جدا نیستند و هیچ کدام به تنهایی شخصیت را درست نمیکنند، بلکه با هم آمیختگی دارند و بر روی هم شخصیت را تشکیل میدهند. معنای قسمت آخر تعریف آلپورت این است که، این شخصیت در هر فردی او را به وجهی خاص برای سازگاری با محیط به حرکت درمیآورد، یعنی رفتار او را تعیین میکند. درباره این یکتایی و بیهمتایی افراد، یعنی اصل فردیت، آلپورت تاکید فراوان دارد و به همین جهت روانشناسی او را "روانشناسی فرد" هم خواندهاند.